شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
از کنارم بی تفاوت رد نشو، قدری بماناز نگاه زیر چشمم، حال و روزم را بخوانکار هر روزم نشستن بر سر راهت شدهرهگذر از راه چشمانم، ولی این را بدان هر قدم از تو به روی سنگفرش این گذرجای پایی می گذارد بر دل آتشفشانسر به زیرم، سرد و ساکت، منتظر تا یک نظرچشم زیبا را بچرخانی به رویم، ناگهانلحظه ای مکث و پس از آن غنچهٔ لب وا کنیگل بریزی بر سر و رویم از آن باغِ لبانمن به یک جمله، فقط یک حرف تو جان می دهمپس بیا محض خدا حرفی بزن ...
« فن بیان» بیا از خانه بیرون مهربانمکمی صحبت بکن شیرین زبانم تنم لرزید حرفم شد فراموش تو را دیدم چه شد، فن بیانم ✍️ محمدی البرزی «بداهه» دو شنبه 18 مرداد 400...