متن شیرین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شیرین
مرا به یاد آور در میان خاک و چمن و لاله و باد
شاید معجزه ای شود
هوار دلتنگی ام در آن حوالی برزخ تو را بیابد
و بر گردونه شانس
سرم در مسیر باد بر شانه ات بیفتد
و دستانت را در لای گیسوانم حس کنم
وه که خیال...
اینجارو از یاد بردی نمیدونم نگاهش میکنی یا نه
اما نگاه
من هنوز دارم برات مینویسم
برای تو
این روزا که دوباره ارتباط گرفتی
این روزا که منتظرم جواب بدی تا بفهمم باید چیکار کنم
منتظر بمونم برای خواستگاریت یا فراموشت کنم
این روزا شیرین میشه بعدا
مطمئنم
حتی اگه...
برای بیان تلخی ها،
شیرین زبانی می کرد...
صفحه ای دیگر
از روزهای نبودنت
در غروبی غمناک ورق می خورد
ای کاش بودی
تا به واسطه ی طلوع نگاهت
زلال ترین شبنم شادی
از چشم هایم می بارید
و شیرین ترین تبسم خوشبختی
بر روی لب هایم می نشست
مجید رفیع زاد
شیرینی فرهاد
مرا
خواهد کشت
از بس
که
لطیفه گو شده
با زن ها .
به عشق روضه ی ارباب
در ماه محرم
یک قیامت
گریه در راه است
آنقدر که مزه ی
اشک حسین (ع)
شیرین است
مجید رفیع زاد
ای آنکه پیرم کرده ای دل را ببازم حاضری
دور چشمت کعبه ای دیگر بسازم حاضری
گاه شیرین پشت نقشی تازه پنهان می شود
مثل فرهاد من به نقش تو بنازم حاضری
تو راز و نیاز هر شبی ای همه یادم شده تو
من شده ام نشان به تو یا...
لحظه هایم را به پایت سوزاندم
آتش گرفتم
آه از عمق وجودم شعله می کشید
اما تو به جای آنکه باران شوی
سوختنم را تماشا کردی
حالا خاکستری هستم از عشق
که تجربه ای شد تلخ
برای تمام لحظه هایی که
برایم شیرین بود
مجید رفیع زاد
نگاهت سادگی شیرینی دارد...
گویا پنجره ای ست که رو به قلبت باز می شود • ͡•
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
نکنده بیستون
شیرین
نهان در جان شیرین
بیستون
«آغوش یار»
باز هم خستگی ؛
آنهم از نوع واقعی...
کار...
کار...
کار...
و من هم کلافه ، از این تکرارِ پُر تکرار...
مگر زندگی چقدر می اَرزد؟؟
و چقدر به ما فرصت خواهد داد؟؟
چه کاری جذاب تر از آرَمیدن در آغوش معشوق؟
و چه عبادتی شیرین تر از...
بنا ندارم که عاشق نباشم
آنچه زندگی ام را از سکوت نیستی در می آورد
آنچه مرا به جهان سنجاق می کند
عشق است
و همین عشق باعث می شود جهانی این همه تلخ را باز هم چون :شیرین :بخواهم
سازهای آبی سولماز رضایی
«زخم عشق»
کاش می شد از یاد برد
کهنه زخم عشق را ...
زخم خنجر دوستت دارم های شیرینی که از پشت در آغوش گرفته است
تن خسته بی روح را ...
نخل بلندی که برای رسیدن خرمایش کمر خم کردیم
اما سهممان چیزی جز تیغ های تیزش نشد
و...
حال دلم خوب است ...
منم و یک فنجان چای
تکیه داده ام ...
به پشتیِ قدیمیِ قرمز اتاق ...
خوشم ...
از خنده های مادرم
که بوی خوش دست پختش
پیچیده در پستوی خانه ...
اندکی شعر سروده ام
از چشمان پر زرق و برق مادرم
چند خطی نوشته...