سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
سلام ای عشق دیروزی، منم آن رفته از یادی…که روزی چشمهایم را، به دنیایی نمیدادیسلام ای رفته از دستی، که میدانم نمی آییوَ میدانم برای من، امیدی رفته بر بادیبه خاطر داریَم آیا؟ ،به خاطر دارمت،آری!سلام ای باورِ پاکی، که از چشمم نیفتادیتو در من زنده ای،…هستی!، گمانم دوستت دارمکه با هر واژه ی شعرم، عجینی، مثل همزادیسکوتم را نکن باور، خودت هم خوب میدانیکه در اشعارِ من چیزی، شبیهِ داد و فریادیفلانی وصفِ این حسرت، مگر در شعر م...