تا زمانی که تن عریانت به تن عریانم نخورده بود ،میشد تحمل کرد از روزی که تنِ تب کرده ام را در آغوش کشیدی و لب برلبم نهادی دیگرنمیشود تحمل کرد تا چشمانم به چشمان خمارت نخورده بود میشُد تَحمل کرد میدانی نمیشود تحمل کرد دیگر نمیشود از تنت دور...