سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
تحمل میکنم فراغت رانبودنت را...نداشتنت را...به من گفتی چرا هرچقدر من ابراز میکنم علاقه ام را نسبت به توتو با تبسمی مرموز سکوت میکنی؟و تو چه میدانستی پشت آن سکوتم و زیر لبخندمرموزم راز عشق و فریادهای من عاشقت هستم نهفته بود...تمام هستی من...امروز که پایان جملاتت به من گفتی مواظب خودت باش بغصی نفرین شده راه گلویم را بست و دیگرنتوانستم صحبت کنم و تو محو شدی و تومیدانستی که من بدون تو نمیخواهم زنده بمانم...چگونه میتوانم مواظب خودم ...