یکشنبه , ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
سالها آشفته گشتم به دنبال خود به دنبال حقیقت وجودم در تلاش آزاد کردن شاپرک وجودم که سراسیمه دنبال آزادی بودی آمدن تو به پایان رسیدن تمام آشفتگی ها بود …. هزارن شاپرک در چشم های تو آزاد شد ……...
آدم ها رو خسته نکنید از اعتماد کردن از مورد اعتماد بودن از خوبی کردن نرسه یک روز که وقتی به خطر افتادی همون آدم از کنارت بی تفاوت عبور کنه...
دیدمت ناگهان دلم لرزید صورتت تمام روحم را به تاراج برد تمام عاشقانه ها به لکنت افتادخاموش شد تمام صامت و مصوت ها ذهن من فریاد زد دیده بودم از قبل میشناختم چشم همایش را……...
من خوب میبینم روزی که به پسرت دیکته میگویی شعری که من گفتم و الهامش تویی…میخندی و میگویی نقطه سر خط :)+بابایی به چی میخندی؟ هیچی پسرم !دفترش را میگیری و مینویسی ۲۰ تمامو سپس نیمه های شب از شدت دلتنگی پشت به همسرت آرام گریه میکنی….....