پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
فرشته آزادنیا:عشق،هیچ آدرسی ندارهشما با هیچ پلنی،با هیچ ویزی،با هیچ نشانی،با هیچ بلدیدنبالِ عشق نمی تونی بریعشق در نا آگاهانه ترین حالتِ ممکن سرِ راه شما قرار میگیرهفقط شما باید نشانه شناسِ خوبی باشی!من همیشه میگمسلام بر نشانه شناس ها...
زندگی لحظه هایِ روشن کردنِ آتیش کنارِ ساحل نیستزندگی سالگردِ تولد، بینِ شمع های فوت شدهُ، بادکنک های رنگیو،گُلایِ سرخِ پرپر شده نیستاین صحنه ها قشنگناما شاید هر از گاهی بین شب و روزهای دونفره مون اتفاق بیفتن...اما حقیقتِ ماندگارِ زندگی اونجایی هست که ...تو هر شب با کلید درب رو باز نمیکنی و یکنفر هست که اون آیفونِ سفید رنگ رو بزنههر روز... حقیقتِ ماندگارِ زندگی اونجایی هست که تو کسی رو برای صبح بخیر گفتنوشب بخیر گفتن داری،ه...
آدمای حسرت نباشیمطوری به هم نگاه کنیمطوری به هم عشق بورزیمکه گویی لحظات خیلی تنگه و هست!زمان درازی برای جبران نداریمداغ هایِ بر دل نشسته گواهِ این مطلبنهمین الان ،همین حالا برو بهش بگو،بگو عزیزم بودنِ تو برایِ من یه گنجِ......
ما خریدنِ خرس های قرمزو بستنِ روبان هایِ قرمز،دور تا دورِ جعبه های رنگی را بلد نیستیماما برای او که جانمان استهمه ی غذاهایی که دوست دارد را می پزیمآنگونه که عشقمان میان آن قابلمه ی مسی قُل می زندما خزیدن میان کافی شاپ های کم نوربا آن آهنگ های خارجی را بلد نیستیماما غروب که می شودگویی گمشده ای داریم که هر دممثل همان دمنوشِ عصرانهانتظارش را می کشیمما جیبمان یاری نمی کنددسته گل های میلیونیو سورپرایزهای ریز و درشت هدیه...
+ می دونستی چه جوری میشه یک رابطه خوب داشت؟ نه،چجوری؟+ اینکه هر دو نفر با نقش های درستِ زنانه و مردانه ی خودشون تو رابطه باشنطبق قصه ی آفرینش! یعنی چی؟+ یعنی در طول رابطه تمامِ مردانگی های سالم تو و تمام زنانگی های سالم اون حفظ بشه خب،چجوری؟+یونگ میگه:مقداری زنانگی به نام آنیما در وجود هر مردی و مقداری مردانگی به نام آنیموس در وجود هر زنی هستکارهایی نکنیم،درخواست هایی نداشته باشیمکه میزان مردانگی و زنانگی همو جا به جا کنیم...
من اولین نگاهم که به جهانِ هستی افتاددر آغوشِ مادرم بودماما ،کمی آنطرف تر مردی صورتحسابِ بیمارستان به دستاین طرف و آن طرف می دویدمن اولین بار که یک متر از جهان را پیمودمدستم میان دستانِ مادرم بوداما روبرویم مردی عاشقانه نامِ مرا میخواندمن اولین بار که نرمیِ شانه را روی موهایِ دخترانه ام حس کردممادرم شانه به دست بوداما کَمکی آنطرف تر مردی میخوانددخترم زینب خاتون زلف داره مثل کمونمن اولین بار که با آن مدادِ سیاهِ نرم مشق میک...