پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من اولین نگاهم که به جهانِ هستی افتاددر آغوشِ مادرم بودماما ،کمی آنطرف تر مردی صورتحسابِ بیمارستان به دستاین طرف و آن طرف می دویدمن اولین بار که یک متر از جهان را پیمودمدستم میان دستانِ مادرم بوداما روبرویم مردی عاشقانه نامِ مرا میخواندمن اولین بار که نرمیِ شانه را روی موهایِ دخترانه ام حس کردممادرم شانه به دست بوداما کَمکی آنطرف تر مردی میخوانددخترم زینب خاتون زلف داره مثل کمونمن اولین بار که با آن مدادِ سیاهِ نرم مشق میک...
پدرم ساقی نبود اما عرق ریخت ز جان آرزو دارم ببینم روی آن https://t.me/+kmSMbqhiZJo4NTU0...
❤ پدرم چه خوشبخت بودمآن زمانکه دستهای کوچکم با حرارت دستهای مردانه اتگرم می شد اما افسوس....صد افسوسباورم نیستنباشی و من نفس بکشمنفس نیستبلکه هرثانیهنفس کشیدن بدون توقفسی بیش نیستدوستت داشتمو....دارمو....خواهم داشت...ساناز ابراهیمی فرد...
\سخته دلتنگ باشی دلتنگیت برسه به یه خاک سرد پدرم روحت شاد Farzaneh 22...
پدرم تا دقیقه ی آخرمثل یک کوه تکیه گاهم بودرودی از عشق در دلش جاریتاجِ سر بود و پادشاهم بوددر کلامش خلوص پیدا بودهمّتش کوه را تکان می داداز نگاهش بهار می روییدتا نَفَس داشت بوی نان می دادمهربان، بی ریا و عاشق بودمثلِ یک مرد زندگی می کردمعنی ِغُصّه را نمی دانستبا غم و درد زندگی می کرددرد را در وجود خود می ریختاو دلی داشت مثل آیینهپرتلاطم کریم و بخشندهمثل دریا بزرگ و بی کینهدر غروبی به وسعت پاییزناگهان رفت ...
پدرم، شاعر نیست!پدرم هرگز یک شاعر نیست پدرم،،،اما می داند،خوب هم می دانددردِ یک سُفره ی خالیچاره اش: نان ست! سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
پدرم،،، شاعر نیست...رنج هایش را اما می گِریَد، می مویدبا خودش زمزمه هم گاهی دارد از زمان هائی خوب پدرم،،، شاعر نیست!ولی از وزن \جدائی ها\ آگاه است صاحب دفتر و دیوانی از\\اشک\ استپدرم می داند، می داند؛(درد)هم قافیه ی (مرد)ست سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
پدرم،،، شاعر نیست...گرچه از اوج غزل آگاه است شعر او موی سپید،شعر او؛ یک تنِ رنجور وُ؛ نحیف!خسته از تنهایی سال ها بی مَحرم! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
پدرم، یادت را گرامی میدارم حرامم ندادی ،حرام خواریم را توصیه نکردی و هرگز آزمون نگرفتی....
پدر که شدمتازه فهمیدم اینجاپدر بودن سخت ترین کار دنیاست و پدرم چقدر خوب بود!...
و دست های پر از چروکش که گویی هفتاد سال در تنگ اشک چشم هایش خیس خورده بودند، ارامشی داشتند از جنس باغ های گل سرخ، از جنس شیرینِ خیال که حس پرسه زدن در یک صبح بارانی روی پل رنگین کمان بود و بوی خوش نوازش می داد. پهشت در نگاه پدرم بود، همان پدری که در سرما کنار میرفت تا نور خوشید بر من بتابد، در گرما مانند چتری بالای سر من می ماند، تا از ناآرامی ها دور بمانم، در هنگام عطش هم چون بارانی بهاری خنکای آب را در وجودم تزریق می کرد. (پدر ای آیت عشق خدایی...
او که از رفتن تو سود زیادی بردهپدرم هست که از خرج عروسی، در رفت!...
هر کجا لنگ شدم یا که کسی رنجم دادپدرم گفت ولش کن تو برو من هستم...
دلتنگیآدم را به جنون میکشدپدرمبی تو من مجنون تریندلتنگ دنیا شده امروزت در آسمان ها مبارک...
پدرم بهار استوقتی می آیدگل از گلم می شکفد...روز مبارک پدر خوبم...
پدرمای عزیزتر از جانم کجایی...؟!امروز روز توست...
پدرم در همه خاطره هایم پیداست پدرم یک غزل خسته ولی پر معناست پدرم خسته نباشی ، پدر محبوبم بوسه بر تاول دست تو، پدر جان زیباست...
خدایا بالا تر از بهشت هم داری؟برای زیر پای پدرم میخواهم...بابایی روزت مبارک...
گفته ام بارها و میگویمبی وجودش حیات مکروه استهمه عمر تکیه گاهم بودپدرم نام کوچکش کوه است...
در زمستان،صورت پدرم سرخ بود همه گفتن از سرماست. در تابستان،صورت پدرم سرخ بود همه گفتن از گرماست. هیچکس نگفتسرخی صورت پدرم از سیلی روزگار است......
پدرم کسی است که هر وقت می گوید:درست می شود،تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ می بازد....
پدرمزیاد نمی گفت دوستت دارمهمیشه ثابت می کرد عاشقمهای کاشبه جای اینکه این قدر دهن بین باشمبه نشانه ها توجه می کردم....
پدرمقهرمان یک داستان حماسی است،که بارها و بارها در ذهنم تکرار می کنمو هیچ مردانگی،غیرت و شجاعتیبه پای آن نمی رسد....
پدرم تنها کسیه کههر کاری از دستش بیاد می کنهتا من بالاتر از اون باشمو نهایت سعیشو می کنهکه تو این کار موفق بشه....
پدرم آدم برفی بودکه در حسرت شال و کلاهی برایمانقطره قطره آب شد...
پنج شنبه شدو مقبره ی تنگ دلم تنگ تر شد...کجایی بابا؟...
میخوام برگردمبه روزایی که بالاترین نقطه ی زمین،شونه های پدرم بود!...
همه می پندارندکه عکس پدرم را به دیوار خانه آویخته ام !اما نمی دانند که!دیوار خانه ام را به عکس پدرم تکیه داده ام....
پدرم وصیت کرد که عاشق نشومتو چه کردی که به گور پدرم خندیدم؟...
خدایا بهتر از بهشت چه داری برای زیر پای پدرم؟...
روزگار پدرم را گرفت او هم می دانستتنها راه زمین خوردنم نبود پدر است......
پدرم تنها کسیه که باعث میشه بدون شک باور کنم،فرشته ها هم می توانند مرد باشند....
ممکن است یه روزی شاهزاده ام را پیدا کنم اما... پدرم همیشه پادشاه من خواهد ماند!...
دختر داییم عکس پروفایل گذاشتهتمام دنیا فدای یک تار موی سفیدت پدرمبعد داییم کچله...
گفته ام بارها و میگویمبی وجودش حیات مکروه استهمه ی عمر تکیه گاهم بودپدرم نام کوچکش کوه استتولدت مبارک بابای خوبم...
پدرم همیشه یه نصیحت بهم میکرد :به کسی که بهت اعتماد کرده دروغ نگو و به کسی که بهت دروغ گفته اعتماد نکن...
پدرم همیشه میگفت آدمای این دنیا دو دستهاند : چکشها و میخها ،خودت تصمیم میگیری تو کدوم دسته باشی !...
پدرم گاه صدا میزندم شعر سپید!بس که آشفته و رنجور و به هم ریخته ام...
۴ ساله که بودمفکر میکردم پدرم هر کاری رو میتونه انجام بده.۵ ساله که بودمفکر میکردم مادرم خیلی چیزها رو میدونه.۶ ساله که بودمفکر میکردم پدرم از همه پدرها باهوشتره.۸ ساله که شدمگفتم مادرم همه چیز رو هم نمیدونه.۱۴ ساله که شدمبا خودم گفتم اون موقعها که پدرم بچه بود همه چیز با حالا کاملاً فرق داشت.۱۵ ساله که شدمگفتم خب طبیعیه، مادرم هیچی در این مورد نمیدونه…۱۶ ساله که بودمگفتم زیاد حرفهای پدرمو تحویل نگیر...
پدرم خواست که فرزند مطیعی بشوم /شعر پیدا شد و من آنچه نباید شده ام...
پدرم گفت که عاشق نشوی فرزندممطمئنم پدرم مثل تو را کم دیده...