پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آن زمان که رقم سِنّ امان با انگشت هاییک دست شمارده میشد نهایت تجربه امان از صبر همان چند دقیقه ای بود که برای بیرون رفتن و آماده شدن اتلاف میکردیمیا در انتظار آمدن میهمان ها و باز کردن کادوهای تولد میماندیمشایدهم سخت ترینِ صبر ها همان زمان هایی بود که بعد از خرید عید به استقبال ساعت تحویل مینشستیماماامروزه تعریف هرکدامِ ما از صبر شاید سخت پندار تر و غریب تر باشد انتظار هیچوقت با آدمی سازگاری نداشته وهر دوری که در پی خورشید میگردیم...
انچه بذر رنج کشیدن در دل وجودمان میکارد، بی شک اگر در دستانمان داس بزرگه سخت جانی، ببیند با توان بیشتر از درد های خلق کرده اش تنمان را میخوراند، آدمی اگر به مثال طفل محکم نفسی که هنگام زمین خوردن اطراف را نگاهی سرسرانه کرد و با تکاندن تنش زمین خوردنش را در میان استحکام وجودش پنهانید، برابر اجبار زمین چنین نشان دهد، که هیچ چیز قابل ورود به احساساتش نیست، کائنات درد پران عمق زجرش را به تمامش تزریق میکند. از قوانین دنیوی و پس...
ببین من دوسش داشتم ولی اون بلد نبود دوست داشتنی بمونه...
تنهایی آن لباس سختیست که ادمی به انتخاب که نهمطمئنا به اجبار تن و خود را حبس زرهی از جنس ترس میکندتنهایی آن زجر منتخب ایستکه گَهگاه راهی برای پیدایش روح پنهان شده ماستراهی که آغازش تاریک نَمور و به مثال انباری قدیمیست اما دنباله اشبه اطمینان روشنایی بی حد و مرز ایست که یاد میدهد چطور خودمان باشیم و دنیایمان مملو از بقیه و خالی از خودمان نماندروشی که به ما می آموزداز میان میلیارد ها ادمیزاد زیستا بر روی زمین از هر دین و آیین و نژاد و...