سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
از راننده خواهش می کنم صدای آهنگ را کم کند. قمیشی می خواند «من همون جزیره بودم....» خودم را مشغول می کنم به کتابی که از نمایشگاه خریده ام. صدا را کم نمی کند. یا انقدری که من بفهمم، کم نمی کند. نباید یاد تو بیفتم. امروز که آمدم نمایشگاه، نباید. راننده با اهنگ زمزمه می کند «تا که یک روز تو رسیدی، توی قلبم پا گذاشتی.» به خودم می گویم بگو نگه دارد. پیاده شو. نمی گویم. خط های کتاب را گم می کنم. لابد از چشمم است. گفته بودی «می برمت یه دکتر خوب. شا...
فقط همونجا ک قمیشی میگه: آرزو کن اگه شاده دیگه هیچ وقت برنگرده ….....