از راننده خواهش می کنم صدای آهنگ را کم کند. قمیشی می خواند «من همون جزیره بودم....» خودم را مشغول می کنم به کتابی که از نمایشگاه خریده ام. صدا را کم نمی کند. یا انقدری که من بفهمم، کم نمی کند. نباید یاد تو بیفتم. امروز که آمدم نمایشگاه،...
دایی مَش اکبر راست میگفت : عشق درمان است ؛ درد را میکُشد و سرِ غصه را میبُرد. جوری که اشک عاشق شور نیست، شیرین است. روی زخم که میریزد، گز نمیزند، مورمور نمیکند، اصلاً همین که یکی انتظارت را میکشد، مزهی خونِ توی گلو را شبیه سکنجبین میکند !