طفل بودم زندگی بعد از تو جانم را گرفت لب گشودم تا سخن گفتم، زبانم را گرفت بارها گفتم بگویم آنچه با من کردهای دست غیرت حلقه زد دورم، دهانم را گرفت رستمم گم کرده راه منزل تهمینه را زندگی بعد از تو سهراب جوانم را گرفت بذر خود ناکافی...
حلق سرود پاره، لبهای خنده در گور تنبور و نَی در آتش، چنگ و سَرَنده در گور این شهر بیتنفّس لَتخوردۀ چه قومی است؟ یک سو ستاره زخمی، یک سو پرنده در گور دیگر کجا توان بود؟ وقتی که میخرامد مار گزنده بر خاک، مور خورنده در گور گفتی که...