پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
حلق سرود پاره، لبهای خنده در گورتنبور و نَی در آتش، چنگ و سَرَنده در گوراین شهر بیتنفّس لَتخوردۀ چه قومی است؟یک سو ستاره زخمی، یک سو پرنده در گوردیگر کجا توان بود؟ وقتی که میخرامدمار گزنده بر خاک، مور خورنده در گورگفتی که «جهل جانکاه پوسیدۀ قرون شدبوجهل و بولهبها گشتند گَنده در گور»اینک ببین هُبل را، بُتهای کور و شَل رامردان تیغ بر کف، زنهای زنده در گورجبریل اگر بیاید از آسمان هفتممیافکنندش این قوم،...
برادری به زبان بود، ما ندانستیمفقط به خاطر نان بود، ما ندانستیم...
این پیاده میشود، آن وزیر میشودصفحه چیده میشود، دار و گیر میشود این یکی فدای شاه، آن یکی فدای رُخدر پیادگان چه زود مرگ و میر میشود فیل کجروی کند؛ این سرشت فیلهاستکجروی در این مقام دلپذیر میشود اسپ خیز میزند؛ جستوخیز کار اوستجستوخیز اگر نکرد، دستگیر میشود آن پیادۀ ضعیف راست راست میرودکج اگر که میخورَد، ناگزیر میشود هرکه ناگزیر شد، نان کج بر او حلالاین پیاده قانع اس...
«من آمدم ترانه بیارم برایتانآجیل و هندوانه بیارم برایتانروزانتان همیشه به جوزا بدل شودشبهایتان همیشه به یلدا بدل شودآن قصر زرنگار، پس از کوه و جنگل استسختی همیشه در صد و سی سال اول استدیگر کلید بخت به جیب تو میشودیعنی خوراک برّه نصیب تو میشودما هندوانه هر شب دی پوست میکُنیمآن را نثار خوبترین دوست میکنیم»......
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفتپیاده آمده بودم پیاده خواهم رفتطلسم غربتم امشب شکسته خواهد شدو سفره ای که تهی بود بسته خواهد شدو در حوالی شبهای عید همسایهصدای گریه نخواهی شنید همسایههمان غریبه که قلک نداشت خواهد رفتو کودکی که عروسک نداشت خواهد رفتمنم تمام افق را به رنج گردیدهمنم که هر که مرا دیده در گذر دیدهمنم که نانی اگر داشتم از آجر بودو سفره ام که نبود از گرسنگی پر بود..........