دل می رود ز دستم، صاحبدلان خدا را/ بی ماسک و ژل مریضی خواهد شد آشکارا
بوی بهار نیست در این شهر پر خطر جز اضطراب نیست به دلهای ما دگر آمار مرگ و درد و مریضی که می رسد دیگر صدای خنده نمی آید از گذر... دارد جوانه می زند این باغ و شاخه ها یارب خودت بیا غم از این شهر ما ببر