پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تو که آمدی رنگ ها تغییر کرد،قلب سپیدم را سیاه کردی و سر سیاهم را سپید!تو که آمدی، پالتوی زمستان غمت را به تن کردم وشاخ و برگ بهار را هم از وجودم پژمردی،این بود آمدن تو...شعر: مریوان حکیم جباریبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
از چشمانت پیداست که تو هم خیلی مرا دوست داری!فرار از عشق ممکن نیست،هرچه قدر هم بر عشق زنهار کنی باز چشمانت اقرار خواهند کرد،لذت یک عشق پنهانی را!چرا با شرم از بین می بری،این احساس پر از لطف و مهر را؟!کافی ست!بگشای دروازه ی قلبت را بر عشقم،تا که در گرداب غم و غصه غرق نشده و گلویت را مالامال از فریاد کند. شعر: مریوان حکیم جباریبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
من زاده در عشق توام!چنان پرنده ای که در قفس از تخم سر در آورد،جدایی از تو برایم امری ست ناصواب!شعر: مریوان حکیم جباریبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
کمافی السابق نمی توانم در شعرهایم بگنجانمت!یا که گیسوانت را به شاخ و برگ درخت تشبیه کنم و چشمانت را به چشمه های زلال آب.زیرا اکنون آگاه شده ام که تو از این توصیفات زیباتری.شعر: مریوان حکیم جباریبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
آی روشنای تاریکی شبانه ها!آی چشمه ساران زلال، سر راه مسافران خسته!آی عصای دستان ناتوانان!آی امید آرزوهای مستجاب نشده!اکنون که کنار من نیستی،به پیشگاه کیستی؟!شعر: مریوان حکیم جباریبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...