متن مسعود زعفرانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مسعود زعفرانی
درد ، دردِ زندگی در بین یارانِ غریب
درد ، دردِ آرزو دردِ جنگ ، دنیایی فریب
جنگ ناموزون است جنگ با خویشِ خود
این نبردیست نابرابر لبخند بر ریش خود
ترس هجرت از ده و از کاشیانه از دیار
پرهراس از خواب جَستن ، خالی جای یار
آتش و...
برای یک روز
یک ساعت
یک لحظه لبخند فرو برده در خویش
نه به اندازه خواب شب
به کوتاهی قیلوله پر هراس روزانه
نه به بلندای فریاد بامداد
به اندازه نجوای شاپرک در باغ تنهایی
برای یک جرعه نفس کشیدن در کنارت
به اندازه زمانِ
هراسناکِ تردیدِ ماندن و رفتنِ...
بر دوش میکشم خود را
خاطرات را
امید را
در این راهی که پایانش نیست پدیدار .
بر دوشم سنگین است کودکی
شانه می شکند بارِ دردِ ترانه های ناگفته
حرفهای نازده
بار سنگین دل و دردش
زمینت نمی نهم
می برم با خود بار را در این راه سخت...
دنیا نتواند زند برهم دوست داشتن
و دوست داشته شدن را
هرگز هرگز هرگز
نه دنیا و نه خدا
نه فراغ و نه فراق
نه ماندن و نه کوچ از دیده
راستی غم نان...
مفتون
در خزان آرزو با آب و بذر درانتظارم من هنوز
چشم ترسان پای لرزان ، پاکار دل هستم هنوز
نو بهار و وقت دل دادن به رستن شد باورم
این چنین در فصل سرما یاد خوش دارم هنوز
آن تفعل ها و آن امید رستن در بهار آرزو
آنچنان شد...
از اینجا که منم
از درد دردم نمی گیرد
از غصه گریه ام نمیگیرد
درد پیوسته است گریه مدام
مهربانی ها نیز سرشاراند از درد و هراس
شادی ها پر ز خدای گریه و شک .
ای خدای خنده ها یادت خوش و سرت سلامت .
دوری و دوستی...
مفتون