شعر فارسی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر فارسی
.
پرواز،کردم بر فراز قله ی درد
حتی نگفت امشب نرو یا اینکه برگرد
دیگر برای بازگشتن علتی نیست
دارد هوای عاشقی ها میشود سرد
رویت غزل لبهای تو یک بیت موزون است
آهوی چشمانت غزال دشت هامون است
لبخند تو سر چشمه ی سبز،محلات است
لبخند تو سرچشمه ی تلمیح واعجاز است
اخمت به زیبای جزر ومد کارون است
لالایی شب های تو سمفونی موج است
آرامبخش روح چون شور وهمایون است
آرامش محض...
جغرافیای عشق ، مغرور سر فراز
نامت همیشه در تاریخ ماندگار
ژرفای نیلگون ! ای عرصه ی جنون
دریای عشق و خون، موّاج بیقرار!
امید زندگی ،نامت همیشگی
بر پهنه ی جهان چون کوه استوار
با فارس زاده ای هم فارس مانده ای
هر چه بخود تنید ایام روزگار
سرداده...
وقتی دلم گرفته ساقی چرا نیایی؟
زان باده ریز ساقی ، تا جان کند صفایی
دل خسته ام ز دنیا ، از خنده های کاذب
دیگر کسی نمانده ، جز تو به آشنایی
✅ «25 اردیبهشت روز پاسداشت زبان پارسی و بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی گرامی باد.»
(حکیم توس)
عرب چیره چون گشت بر خاک ما
بزد تیشه بر ریشهی تاک ما
به تاکی که میداد بر ما ثمر
که مستیفزا بود چون شعرِ تر
دریغا که آن تاکِ لفظِ دَری
که میکرد...
بسمه تعالی
بر گلوی حق اگر پای خدنگ ست هنوز
صلح در مسلخِ بی رحمیِ جنگ ست هنوز
مادر آغشته به خون ، طفل در آغوش تفنگ
مِهر ، در غائله ی شیشه و سنگ ست هنوز
بر سرِ کوچه و بازار ، جنون می بارد
دامنِ سبزِ جهان ،...
۰۰بَدَل به باد شدم، دلخوشم به اینکه فقط
مرا قلمرو گیسوی تو وطن شده است۰۰۰۱
میشوم لیلای مجنونِ دلِ آوارهها
کاش روزی تو، رفو سازی دلم، زین پارهها
ای چشمتو سیارهو ای زادهی تبریز
لبخند بزن بر منی حیران غمانگیز
من رعیتو تبعیدو سر افتادهی صد حرف
تو دوختِ شهی خنده کنان مثل فرنگیز
لبخند بزن تازه بمان مثلِ گل یاس
غرق تو ام این عشق نه جرم استو نه جایز
زلفت چو شبو پیچو خمش موجِ خروشان...
بهار
سهم توست
که چکاوک دارد
لبانت
سرود خوان بهارست
شور پرستو
که دلش برای گنجشگ روی شاخه میتپد
بهار
سهم
هفت دل عاشق است
که قسم میخورند
به
سیب
آب
آینه
و
بوسههای سرخ دو ماهی
به
راز سر به مهر سنجد
و دل پر جوش سیر و سرکه...
که تا تو را بسرایند دم به دم، انگار
تمام پنجره های جهان ،دهن شده است
شب دلم یخ زده بود توی دلم آب شدی
یار دیوانه ی من از شب و آغوش بگو
عشق ای نامه ی سر بسته ی خاموش ، بگو
قند هر روز من امشب ، عسل ناب شدی
شب پر طول و طویلی ست ، به یلدا نرسید
مست و محزون...
وقف
از همان اول خرد با عشق چون پیمان نداشت
داستان خضر و موسی تا ابد سامان نداشت
شوقم از آغوش شیرینها و لیلیها گریخت
شور دنیا، قدر شیداییِ من، میدان نداشت
از قضا دل بر کسی بستم که خود دلباختهست
دل ولی بر باخت دادنهای من ایمان نداشت
چشم...
در پی حادثه آمد که شود جان دلم
و پس از خود ندهد راه به مهمان دلم
قبل از او عقل فقط منبع تصمیمم بود
چشمش آموخت کنم گوش به فرمان دلم
انقلابی چو زن و زندگی و آزادی
شوری انداخت به هر نقطه ی ایران دلم
آمد و پا...
آنگــونــه تــو را در انتظــارم کــه اگــر،
ایــن چشــم بخــوابــد،
آن یکــی بیــدار اســت . . .
سکوت تلخ خودت را،شبی به معرکه بشکن
از این هوای نفس کُش، بکِش تمامی دامن
در فصل زرد
پشت دیوار سکوت
به جرم پایکوبی
اسیر شد دختر عصیان
با تولد ی دیگر
ایمان آورده ام
به فصل سرد
آسمان خیال
در این قبیله که دیدار روبرو جرم است
زبان دهکده لال است و گفتگو جرم است
بروی شانه طوفان رها نکن دیگر
حریر ملک ختن را که مو به مو جرم است
اگر چه حضرت حافظ وصال می طلبد
بگو به خواجه حذرکن که آرزو جرم است
نگو...
در دل شب، راز چشمانت به رویا میکشد
ماه در آیینهٔ مهتاب، تماشا میکشد
چون صبا در باغ، پیچیده ز عطر گلشنش
عشق تو در سینهام، آتش به صحرا میکشد
در هوای وصل تو، چون مرغکی در بند غم
آرزویم را به سوی بام فردا میکشد
چشم مستت چون شراب...
آمدم تا که ببوسم لب شیرینت را...
که پریدم از خواب...
چقدر خواب قشنگی میشد...
فرصت بوسه ز لبهات ، گر محیا میشد...
دُردانه ی حسّ دلم ای جان و نفَس!
مِهرت، شده بهرِ عطشِ عاطفه بس؛
پیوسته تو هستی تپشِ خاطره پس:
جز تو، تبِ قلبم، نکند میلِ به کس.
عشق آن نیست که من باشم و تو ، میکده و حال خوشی
عشق آن است ،که در بند تو باشم چه باشی چه نباشی