درد ، دردِ زندگی در بین یارانِ غریب
درد ، دردِ آرزو دردِ جنگ ، دنیایی فریب
جنگ ناموزون است جنگ با خویشِ خود
این نبردیست نابرابر لبخند بر ریش خود
ترس هجرت از ده و از کاشیانه از دیار
پرهراس از خواب جَستن ، خالی جای یار
آتش و گرمیش ، سرد چون برفِ سپید
در هوای باد چه رقصی می کند این پیر بید
روزگاری پیر عشق ، پیر محبت بود پیر راز
من نیاز خالص و او بود غرقِ شوق ، غرق ناز
من به هر جمعیتی همدم شدم با ناب می
در هوای بی کسی امید من امیدِ وی
حال اکنون قصه های من پر ز ناکامی شدست
قصه خوابِ خوشِ وصل است و بیماری شدست
مفتون
ZibaMatn.IR