سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
آن سوی پنجره --تویی. با غروری بی دلیلو قلبی شبیه سنگ....و پای پنجره اما --منم،با دردی بی درمان و،قلبی در، --مشت!سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
انگشت هایت رامشت کن بگذاریک بارهم که شده قلب ات را ببوسم...
گناهم این بوددوست داشتنت را جار زدمندیدینفهمیدیو چقدر مشتتسنگین بود بر جانم...