آن سوی پنجره --تویی. با غروری بی دلیل و قلبی شبیه سنگ. ... و پای پنجره اما --منم، با دردی بی درمان و، قلبی در، --مشت! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
انگشت هایت را مشت کن بگذار یک بارهم که شده قلب ات را ببوسم
گناهم این بود دوست داشتنت را جار زدم ندیدی نفهمیدی و چقدر مشتت سنگین بود بر جانم