پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
به رقص نور و به هر جشن قسم که خالق من فروغی از خودش آورد ؛ که جاودانه شدم به هرکه مرگ بشر را صحیح می داند بگو که بعد تو زنده ام ؛ ولی فسانه شدم...
کفر من است و دین من دیده ی نوربین منآن من است و این من نیست از او گذار من...
ای تن گرفته پای دل وی دل گرفته دامنت دامن ز دل اندر مکش تا تن رسد بر بام دل ......
گر هست دلش خارا مگریز و مرو یارا کاول بکشد ما را و آخر بکشد ما را چون ناز کند جانان اندر دل ما پنهان بر جمله سلطانان صد ناز رسد ما را...
دلتنگم و دیدار تو درمان منست ..........