متن عارفانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عارفانه
(مجلس رندان)
درآن محفل که بوی خدعه و تزویر میآید
یقیناً مَعرفت، در آن مکان، کم گیر میآید
نمیدانم چرا هرجا که حرفی از وفا باشد
به چشمم چهرههایی مملو از تزویر میآید
مکش بالا خودت را با تزاویر و ریاکاری
که فوّاره پس از بالانشینی، زیر میآید
مباش اهل...
از ازل تا به الَست/
هرچه بود و هرچه هست/
جز حقیقت نَبُود/
آنچه بر دلها نشست...
میرزا آرش خزاعی
وقت اذان
وقت
از آن می گویم
ولاغیر
عبرت؛
فقط انسانی که عبرت می گیرد، از لحاظ
عقلی و روحی رشد می کند. چه عبرت
از رفتار و اعمال خودش و چه عبرت گرفتن از دیگری. ..
* فاعتبروا یا اولی الابصار *
آرش خزاعی (میرزا)
بر گل مَنشیند ملخی یا مگسی
گل به زنبور دهد شهد بسی...
شهد چو زنبور خورَد سازد عسل
وز نبوغش صد شِفا گیرند اطبا فی المثل
چه فاصله ای است لایتناهی میان......
خواستن و نرسیدن......عشق و نفرت.......
مرگ و شهوت.
وچقدر به هم نزدیکند....نرسیدن وخواستن.........
نفرت و عشق.......
شهوت و مرگ.
و ما متحیر مانده ایم میان فاصله ها و
فرسنگ ها......دورها و نزدیک ها و.......
رنگ ها و زجر ها....
و سکوتی مبهم و مرموز...
بیقراری دلت زیباست
وقتی بدانی جای برای قرارهست
دلتان را بسپار به خدا
آرامت می کند آرام آرام
زهرا زمانی
پروانه شدم ، بال زدم ، سوخت دو بالم
دیوانه شدم ، داد زدم ، وای به حالم
بیخود شدم از خویش و از این گردش ایام
نومید و سر افکنده از این طالع و فرجام
مستانه شدم ، باده زدم گاه به گاهی
دل خسته ز می ، باز...
عاشقانه؛
عاشق شد که معشوق او را درمان کند،
نشد درمانی شد به هر دردی دچار ،
شد چشمان عاشق گریان ،
نشد پیدا داروئی برای دلتنگی ها ،
همه به گفتند : ای عاشق ،
نشد درمانی برای تو ،
زیرا که خود معشوق شد برایت درد،
رسوایت کرد...
در زیارت نامه عاشقان
فقط یک جمله نوشته اند:
الهی
دشمنان و دوستان را
به درد عشق مبتلا گردان
آمین
برگرفته از کتاب:یک شب از شانه های خدا هم طلبم را برداشتم
دردها در سینه و ، بی همزبانی بهتر است
درد با درمان علاجش هر زمانی بهتر است
درد دل کن با خدایت رو به قبله در نماز
او که باشد غم چرا ؟ پس شادمانی بهتر است
هر کسی دنبال دین و رهبر و آیین خود
شیوه ی دین مسلمانی...
به رقص نور و به هر جشن قسم که خالق من
فروغی از خودش آورد ؛ که جاودانه شدم
به هرکه مرگ بشر را صحیح می داند
بگو که بعد تو زنده ام ؛ ولی فسانه شدم
عاشقانه می سرایم شعر سرمستی را
بی بهانه دل نمی بندم به این هستی را
یاد دارم در زمان کودکی
گوش سپار بودم به شعر رودکی
می رسید بوی گلها بر مشامم
شدم مدهوش این کردگار عالم
دل عاجز شده زین درک خیالش
سرم سِر مانده از عرش و جمالش...
دخترک سرخوش آزاد وجودم
لوس است ولی عاشق آن شر و سرورت
درآیینه چشم تو دیدست خودش را
یا آن پسر سرتق و لجباز درونت
حیران توام مست از این باده ی صافی
یامست تو و بوی تو و پیچ به موست
چه سخت است این فراق و این جدایی
چه سخت است دوری و این آشنایی
چه سخت است عاشق دردانه باشی
ولیکن دور و در میخانه باشی
چه سخت است ارگ بم باشی و ویران
و او نقش جهان آباد ایران
چه سخت است کوه باشی قرص و محکم
ولی...
سیب لب تو چیدن از این باغ چه سخت است
اندر تب تو سوختن این بار چه سخت است
در حسرت یک لحظه نگاهت چه بگویم
از دوری و این درد رفیقان چه بگویم
آیینه چشمان تو ای داد چه زیباست
آن تاب شکن موی تو ای داد چه زیباست...