دوشنبه , ۲۶ شهریور ۱۴۰۳
و از ترانه ی آبشار دلنوازشگر خوشا به اینهمه زیبایی خدای قدر به جرگه جرگه ی زیبای هر بهارانش و قطره قطره ی زیباترین بارانش و نغمه نغمه ی آن آب چشمه های قشنگ بهار فاقد از هر گلوله ها و تفنگ...
چه آسمان تمیزی ؛ وتکه پاره ی ابر چه برگ دفتر خوش خطی از نبودن قبر و چشمه های پر از آبی ؛ از قشنگی رنگ و رنگ های پر از هر سروده های قشنگ...
به رقص نور و به هر جشن قسم که خالق من فروغی از خودش آورد ؛ که جاودانه شدم به هرکه مرگ بشر را صحیح می داند بگو که بعد تو زنده ام ؛ ولی فسانه شدم...
و آه های من ای وای ؛ به دور بت گشتمهمان زمان که به کعبه ؛ دوان دوانه شدم...
نگاه کن مرا ؛ که بدون تو افسانه شدمهینگاه کن مرا ؛ که شبیه یک ترانه شدمدیگر شعر نمی بافم ؛ حالا بهانه شده امبرای لحظه ی تنهایی ؛ به اشک ؛ روانه شدم...
ذره ای از تمام کیهانم یا که کیهانیم خودم اینجاتو اگر ، من همه شوم چه شویهمه گر تو شوی ، من چه شومشاید این ما تمام کیهانیمو تو هم جور دیگری از من...