شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
دستهایم خالی بوددلم خالی ترفقط یک معجزه خواستم_امافراموش کردمهمه ی معجزه هاپیش از این اتفاق افتاده بوداز اینهمه که بگذریمپَس ِ این ناامیدی هادلخوشه یک [شایدم]و بی وقفهدچار بیهودگیِ انتظار......
دستهایم پیچک می شود دور تنتموهایم مثل بافه های ابریشمآبشار میشود روی مخملیه صورتت_توو اما _توباران می شوی ومیباری....