مثل کودکی بازیگوش، هر روز از دیوار راست دلم بالا میروی و در سرم تاب می خوری، آرام بگیر! جایی میان آغوشم...
آنقدر برای گفتنِ دوستت دارم دست دست کردی که از پا افتادم . تا نبض و نفسی هست هنوز دل بده به دلی که چشم انتظارِ توست
این روزها به هر که سلام میدهم بغض می کند . حتا همین آفتاب نیمروزِ تابستان مثل ابرِ بهار می بارد از عذاب و اضطراب . کاش یک نفر برای این جماعت همیشه عزادار و گرفتار "خندیدن" را صرف کند
باور کن که "عشق" در قاموس من نبود . اگر شدم اتفاق ناگهانِ تو گناهِ من نیست . گناهِ من نیست که با همان اولین بوسه حساب تمامِ نبود و نداشتن ها صاف شد . دستی که گونه ی تنهایی ام را ناز کرد چَشمی که پا به پای نگاهم...
.بعد از آن همه دیروزهای پر تپش و ناز و نیاز و فرود و فراز . من و تو هم اگر اعتراف نکنیم خطوطِ پیشانی و دورِ چشم ها زبانِ اشاره اند ... . "دوستت دارم هنوز و هنوز و هنوز ..."
من دوبارکودکی کردم یکبار در دامانِ مادریکبار در آغوشِ تو این روزها عجیب میل به بچگی دارم..♥️