پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بوی نم باران باشد وکُلبه کاهی و پنجره چوبی باز قدیمی برای یک دل سیر دیدن بوی شالیزار ها و تماشای دختر گندمگون همسایه با دامن چین چین پر از شکوفه یاس و شالی به رنگ کهربا و سینه ریز عقیقاو هنوز هم زیبا راه میرود و اسب ابلغش را دلبرانه نوازش می کندنانی از بوی گندم های معطر می پزد که عطرش هر رهگذری را سر به هوا میکند مهربانی را از رنگ آبی آسمان و سادگی را از لطافت نسیم به ارث بردهگاه گاه عصرانه به من لبخند میزند و همراه گله به چَرا می رو...