سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
فکر می کنم یه چیزیتوی خودم گم کردم......
نه موهایش بلوند بودنه موج دار و پریشاننه چشم هایش سبز و آبینه آنقدر اندامش روی فرم بودنه ورزشکارو نه آنقدر زیبا...نه چشم هایش سگ داشتنه گیسویش عطر خاصینه شاعر بود نه نویسندهو نه با شین گفتنش دست و دل آدم می لرزیددلبری کردن هم بلد نبودپدرش هم آنقدرها پولدار نبودگاهی که نه اکثر اوقات حرف ها و رفتارهایش مرا آزار می داد.ریچارد من عاشق چنین دختری شده اماگر این اسمش عشق نیست پس چیست؟!محمدامین آقایی...
آغوشتاردیبهشت دنیای من است......
تا تو را ماه چهره من دیدمشعر آمد... چکید از دستم...
بمانمگذار زندگی ام از دهان بیفتد......
نوشتن را دوست دارماما نه آنقدر کهتو را......