جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
به راستی مابه چه علت؟!در سیاهی شب به دنبال نور خورشید می گردیم؟!همین قدر کوتاه و همین قدر سادهروزگار مارا بازیچه ی دست خود قرار می دهد...هر چه قدر هم التماس کنیمآنچه نوشته شده را به عمل می رساند...مرد همسایه میگفت :بگذار همیشه یک جای زندگیَت لَنگ باشدرو به راهیِ همه چیز ترسناک استبوی طوفان می دهد!!!...
من تو را دوست دارمو میخواهم فتحت کنم...تو بگو جانم ؛چه چیز میتواند اینقدر آرزوهای محال رادست یافتنی کندجز عشق؟...
بهار یعنیغنچه ی بوسه ی لبهایمدر میان باغ لبهایتشکوفه کند...