باز دیدم تو را حال دلم آشفته شد خاطرات با تو بودن در دلم هی باز شکفت یاد آن چال گونهات باز مرا دیوانه کرد قلب خاموش مرا شوق نگاهت زنده کرد در عبور چشم تو راز غریبی نهفته بود هر نگاهت قصهای از عشق های ناگفته بود رفتی و...
یه همکلاسی داشتیم فامیلیش حکمتی بود، یه بار اومد خونمون رفته بودم دستشویی بابام گفت چرا در بستست؟ گفتم حتما حکمتی توشه، فکر کرد مسخرش میکنم از خونه انداختم بیرون