سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
بچه که بودم همیشه دلم میخواست راز بین گل شقایق و ادامه زندگی را بفهمم. چرا تا زمانی که شقایق هست باید زندگی کرد؟ مگر شقایق چه چیزی دارد که باید بخاطرش تمام سختی ها را به دوش کشید؟در آن زمان هیچ تصوری از گل شقایق در ذهن نداشتم. با خود میگفتم اگر من به جای شاعر بودم حتما گل رز را انتخاب میکردم. چرا باید گل رزی به این زیبایی را رها کرد و در پی شقایق بود؟ تا شقایق هست زندگی باید کرد....روز ها گذشت، به شعری جدید برخوردم، شعری که باز توجه ام را به ...
در روزگاری که عده ای در تکاپوی برتری دادن چای نسبت به قهوه، سگ نسبت به گربه و زندگی تجملاتی در خارج نسبت به ایران هستند، عده ای دلخوش به رنگ زرشکی کفش دخترانه ای که پدرشان عید به عید برایشان میخرد رویابافی میکنند. عده ای در شهد شیرین تجملات شناورند و دلزده از شیرینی بیش از حد و عده ای دیگر شکلات تلخ زندگی را با هزار ترفند از گلوی خود پایین میبرند....
خستگی، شاید تنها کلمه ای است که میتواند حال این روز هایم را به خوبی توصیف کند. خسته از تکرارِ تکراری های پایان ناپذیر زیر فشار بی رحمانه زندگی شانه خم کرده و به سوی مقصدی بی پایان حرکت میکنم بی آنکه حتی یک نفر حالی از من بپرسد، انگار مدتی طولانی است که به لیست "فراموش شده های ابدی" پیوسته ام بدون اینکه خودم خبری از ماجرا داشته باشم.و در آخر، در گودال تاریک و عمیق احساسات، تنها تنهایی است که بی پروا در مه آلودترین شب های سرنوشت مرا همر...