پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خوب است که هرثانیه درگیرتوباشم پابندتودربندتوزنجیرتوباشم...
تا که پابَندت شَوم، از خویش می رانی مرادوست دارم هَمدمت باشم ولی، سَربار نه...
او درست می گفتجهان به همین یکی دو روز که بند نبودبند که به پای هیچ کس نبسته بودندو نبودِ توخودش ماجرای تازه ای بودبه نبودنت خو می گیرمطوری که وقتی می آییوجدان آسوده ای ندارمانگار چیزی به بالشم بدهکارمچیزی به ساعتِ دیواریاو درست می گفتجهان به هیچ چیزتو به هیچ چیزاو به هیچ چیز، پابند نبود...