متن جهان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات جهان
نه گرد، نه تخت
زمین
حلزونی بود
که هیچگاه
شاخک هایش را
برای قاچیدنِ حقیقتِ بیگ بنگ های محلی
تیز نکرد
با اندیشه ای پُرپَرده و لزج
نه دست کشید از
دیوار برلین
نه دست می کشد از
دیوارِ برلین دیگر
نه دست خواهد کشید از
دیوارِ برلینِ دیگرتر
آه!...
نوح هاست
خوابم نمی برد
روی قله ی غم
نشسته ام مقابلِ خود
دنیایم را
آب بُرده است...
«آرمان پرناک»
چشم هایش را
به آفتاب بخشید
تا از دریچه ی یک زندان
به جهان نگاه کند
قلبش را
به جنینی بخشید
که در زهدانِ درّه ای، شکل زندگی،
تلف شده بود
پاهایش را
به تک درختِ گورستان بخشید
تا استعدادش را
در جنگلی بکر شکوفا کند
دست هایش را
به...
بگذار جهان بپوسد
بگذار آسمان بمیرد
ما زنده ایم در خدایگانِ سایه ها
ممنوع و بی پایان
در میان گورها
دوباره متولد
با آتشی که هرگز نمی میرد...
...
🕊️
....فیروزه سمیعی
بیا پایین!
از نردبانِ ذهنِ نیوتن
بیا پایین!
سیبی بالا انداخته ای
که نمی رسد
می کالَد
که نمی چرخد
می چرخانَد
که نمی افتد
بالاتر می رود!!
«آرمان پرناک»
با تشویق های گاه و بیگاه مردم
غم هایت فراموش نمی شوند خرگوش!
نه رها می شوی
نه می میری
سعی کن
زندگی کنی
از کلاهی به کلاه دیگر
این جهان
یک سیرک مضحک است...
«آرمان پرناک»
به تُندی شنید:
« نه به من می آیی
نه به این دنیا،
هر کسی، در لاکِ خودش !!» ...
لاکپشتی که به عشق،
به زندگی زیر یک سقف
اعتقاد داشت
آرام آرام دور شد
با یک جهان خالیِ بیشتر
در لاک
«آرمان پرناک»
هیجان انگیز بود
به دنیا آمدیم
شادیِ کودکی هایمان اندک
و رنجِ زندگی بسیار
مسیر سرنوشت هر چه باشد
سهمِ ما از این جهان
منصفانه نبود
اسماعیل دلبری
پشتِ هر پنجره ی خیسِ جهان می بینم:
یک قطارم که فقط کوپه ی خالی دارم ...
«آرمان پرناک»
کجایِ زندگی را خوب یاد نگرفتیم
که از زیستن عقب افتادیم
کشوری که از فقرِ شادمانی و وفورِ غم
رتبه دارِ اندوهِ جهان است
جهانِ چندم میشود...؟!
اسماعیل دلبری
جهان تاریک ،
و
مسیر باریک ،
نه پای رفتن دارم
و نه
نای ماندن ،
می شود
راهنمایم باشی
حجت اله حبیبی
ول کن این جهان را قهوه را بنوش..
این جهان ب کام ما از قهوه تلخ تر ..
نویسنده :المیرا پناهی درین کبود
ای تو ،تمام جهان من
راست بگو
قبل تو صبح روشن چه وهمی بود
که پرده ی سهمگین تاریک شب را کنار می زد؟
مهدیه باریکانی
بهار آمد، زمین از خوابِ زمستان بیدار شد
درختان لخت، سبز و پر از برگ و بار شد
خورشید از پسِ ابرها، رخ نمود و جهان روشن شد
سیاهی شب، با طلوعِ خورشید، پنهان شد
کوه ها که خموش و خفته بودند، بیدار شدند
با نورِ خورشید، جان گرفتند و...
ای بهارِ دلنشین، ای روحِ زندگی
با آمدنت، جهان دوباره زنده شد
نیمه ی درد آلود
سهمِ من از جهان
با خارشِ مدامِ تاول
و شعر که می جوشد
مثلِ گدازه
در دفترهای سوخته ام.
دست شستم ز جهانم بخدا بعد تو من
جان من از غم دوریت شد آن لحظه ....تمام
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
سخت گذشت آنچه درذهن آدما بود
نمیدانم جهان هستی خودرا چه کرده
ولی میدانم یکی هست ناظر جهان
خودش هست
در من جهانی است
در امتِدادِ تاریکی...
فاطیماه نویسنده وشاعر
بگو چگونه شکوفا نشوم ؟
مجاور فوکو و تودورف
که رخنه کرده ای در زاویه دیدشان
و به اعجاز می کشانی انگشت های جهان را
دست پروده ی گدام درخت تناوری؟
که جوانه را خوب می فهمی
مریم گمار
.به روح لطیف سهراب سپهری
از پُشتِ شفافیتِ دلت
جهان گُلخانه است
پر از اطلسی و لادن و شب بو
تو
بر اریکه یِ مِهر نشسته ای .
آنقدر
ماهی
که
می گردد
جهان دور سرت .
حجت اله حبیبی