شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
مرا ارام و بی سروصدا دوست داشته باشتصدقت گردمروزهای غمگین در راه استمبادا برسد روزیکه عطرم از حوالی اغوشت پر بکشداندکی ازمرا پس انداز کندر سمت چپِ سینه اتبرای روزِ مبادا...
مرا ببوس!روزهای سختی در پیش استبگذار تورا کمی پس انداز کنم.... ️️️...
من چه چیزی را بهانه کنم؟ که به تو برگردمکه به تو پیامی بِفِرستماز بخت ِ بد نه کتابی پیش ِ تو جا گذاشته امنه عطری؛ نه شالگردنیبرای یک تبریکِ ساده هم هیچ مناسبتی با تو همخوانی نداردنه پزشک شده ای ؛ نه مهندس و نه...! از تولدَت هم که ماه ها گذشته استمن چه چیزی را بهانه کنم که سر صحبترا با تو باز کنم ؟چرا به فکرم نرسیده بود آن روز که همه ی بَهانه ها را یکجا به دستَت دادم تا برای همیشه برویلااقل یکی از آن بهانه ها را برای امروز پس اند...