یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
از خاطراتِ روزِ مبادا شنیده ای؟ای بالِ خیس بُرده به تاراج، با توأم !«آرمان پرناک»...
امروز همان روز مباداستهمان روزی که دلم سخت معجزه می خواهد و تو چشم هایت را بسته ای......
نگذار دوستت دارم هایتمیان دلت خاک بخورددر مکتب عشق فریاد دلنشین استو سکوت گوش خراشدوستت دارم هایت را فریاد بزنکه در صفحه های تقویمروزی به نام مباداوجود نداردمجید رفیع زاد...
مرا برای روز مبادا کنار بگذار!مثل مسافرخانه ای متروکه امدر جاده ای سوت و کوریک روزخسته از راه می رسی وجز آغوش منبرایت پناهی نیست....
دارم برای عطر تنت شیشه میخرم عطری برای روز مبادا که نیستی!...
از حالت پاییزی چشمان تو پیداست تقویم من امسال پر از روز مباداست...
همیشه فکر می کردم آدم تنها چیزی را که باید برای روز مبادا پس انداز کند پول است...یادمان داده بودند همیشه یک روز مبادایی هست که هیچکس از زمان آمدنش خبر ندارد...توصیه می کردند تا می توانیم برای مبادای نیامده ذخیره کنیم تا چرخ زندگیمان لنگ نشود...اما به نظرم برای روز مبادا خیلی چیزهای دیگر هم هستند که نیازمان می شود...مثلا کمی حال خوش..کمی امید..لبخند..شعر ، چند حلقه فیلم یا چند جلد کتاب که با دوباره دیدن وخواندنش حالمان خوب شود...اما مهم ترین چیز د...
چه کسی خواسته تا کار به اینجا برسدعشق و دیوانگی ما به مدارا برسدقسمت دشمن انسان نشود روزی که"دوستت دارم" معشوق به "اما" برسدسد بر این رود کشیدند به دریا نرسیمقزل آلا که نمی خواست به دریا برسد !!"عشق آتش به همه عالم و آدم زد" و رفتغم کمین کرد که در روز مبادا برسدبه خدا با زدن حرف دل انصاف نبودتاج به یوسف و ماتم به زلیخا برسدبین جمعی که نشستند قضاوت بکنندکاش می شد که کمی هم به خدا جا برسد...
باید از اول این شعر تو اینجا باشیاعتبار غزل و صاحب امضا باشیرو برویم بنیشین، حرف بزن ،قهوه بنوشقسمت این است که هم فال و تماشا باشیآمدی تا که جهان خانه تکانی بکندو تو آن نقشه ی جغرافی زیبا باشیمیتوانی فقط از فاجعه ی چشمانتیک شبه تیتر شوی ،صدر خبر ها باشیآه! شیرین تر از این هم مگر امکانش استکه تو فرهاد ترین قصه ی دنیا باشیآمدی تا که تو را خواب ببینم هر شبصبح تعبیر من این است که (رویا)باشیقطره ای از تو برای عطشم کافی ...
کاش دوربینم،آتش عشقت را ثبت می کردبرای روز مبادا......
مرا ارام و بی سروصدا دوست داشته باشتصدقت گردمروزهای غمگین در راه استمبادا برسد روزیکه عطرم از حوالی اغوشت پر بکشداندکی ازمرا پس انداز کندر سمت چپِ سینه اتبرای روزِ مبادا...
چقدر به چشمانت زل بزنمچقدر برای روز مبادا کمت دارمبه دستت نیاورده امکه بخواهم از دستت داده باشمتو بگو این اشک های بی هنگاماز کجا می آیند؟تعادل شانه هایم رابغض های عمل نکرده امبه هم ریخته استبغض سنگینم می کنداشک اما سبکمن مدام سبک سنگینت میکنم...
همیشه یک تکه از دلت را نگه دار، برای روز مبادا...
وقتی کسی رادوست میداریدبگذارید از ته دل نباشدته دلتان را برای خودتان نگهداریدبرای روز مبادابرای لحظه ای کهتنها میشوید و دلتان یک جای بی خاطرهمی خواهددست نخوردهفارغ از هرکس و هرچیزیبگذارید یک قسمتی از شهر .پارک کافه ها فقط و فقط مال خودتان باشد و با خودتان خلوت کنیدبرای لحظه ای که دلتان هیچکس را می خواهددلتان فقط و فقط خودتان را می خواهدهمیشه یک قسمت از خنده ها و شادی و تفریحاتتان برای خودتان باشد برای وقت هایی که تنهامیشوی...
در بهار شکوفه ها راگل گل برای روز مبادای خودمدر قلک انداختمقلک را در سوز سرد قلبمدر کرونا شکستمشکوفه ها یخ زدندای وای بر منروز مبادا همان دیروز بود...
خنده هایم را گذاشته ام برای روز مبادا! روزی که واژه ی خنده از فرهنگ لغات حذف شده است...