پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
سر نخی از مویت افتاده به دست یک پلیسحال می فهمدچرا این قتل ها زنجیره ایست......
من مخالف پلیس ها نیستم، فقط از آنها می ترسم....
یه جا آدرس رو گم کرده بودم، یه ماشین پلیس پارک بود. رفتم پارک کردم و رفتم سمت ماشینش و تق تق زدم به شیشه که کمک میخوام ،پلیس هاج و واج نگاه میکرد چون اصلا این رسم نیست و خب همه پشماشون ریخته بود از کارم چون ممکنه پلیس بهت شلیک کنه همینجوری بری سمتش...
دنیاحکایتِ ملانصرالدین است دنیا!عزیزِ دل!درختها را میبریم تا اسکناس شوند،یا کاغذهایی که بر آنهانامههای عاشقانه بنویسیم.حکایتِ ملانصرالدین است دنیا!هر شب خوابِ جهانی بیتفنگ و تیرکمان میبینیمبر بالشهایی پُر شده از پَرِ پرندهگانو هیچکس از خود نمیپرسدچرا در عهدِ عتیقبرف نمیبارد.دنیا مضحکتر از آن استکه شاعران به فکر تغییرش بیفتند.دنیا یعنی:صفِ پلیس ضد شورشرو در روی پابرهنههای کشمیر.دنیا یعنی:من ...
رفتم خواستگاریبابای دختره گف واسه کدوم اومدیدبزرگه رو بدم وسطی رو بدم یا کوچیکه رو بدمگفتم همشو بدید زنگ زدن پلیس خدا بگم چیکارت کنه عالیس...