پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ای خیال خوش تو محرابمبی حضورت نمیبرد خوابمهمه شب بی تو تا سحر گاهانخیره در چشمهای مهتابمجلوه کن روشنی بده گاهیبه من و قلب پر تب و تابمسخن ازعشق میشود هرگاهمیشوی قبله گاه ومحرابمعشق با من ببین چه بازی کردمثل ماهی اسیر قلابم.ندهی گر نجاتم ازاین موجمی کشد با خودش به گردابم واژه واژه لطافتی. شوقیای غزل ای قصیده ی نابمنظر ی ازتو بر نخواهم داشتای نشسته همیشه در قابم نقش امید و عشق بانوییعاشقی کن به مهر ...
یه شبایی هست که دلتنگی به خستگی غلبه می کنهو نتیجه اش میشهبی خوابی...
هعی، امشبم گذشتو، بازم ندونستیم چرا بیداریم...
روزا... بے حوصلہ ام... شبا خواب ندارم......