ای خیال خوش تو محرابم
بی حضورت نمیبرد خوابم
همه شب بی تو تا سحر گاهان
خیره در چشمهای مهتابم
جلوه کن روشنی بده گاهی
به من و قلب پر تب و تابم
سخن ازعشق میشود هرگاه
میشوی قبله گاه ومحرابم
عشق با من ببین چه بازی کرد
مثل ماهی اسیر قلابم.
ندهی گر نجاتم ازاین موج
می کشد با خودش به گردابم
واژه واژه لطافتی. شوقی
ای غزل ای قصیده ی نابم
نظر ی ازتو بر نخواهم داشت
ای نشسته همیشه در قابم
نقش امید و عشق بانویی
عاشقی کن به مهر و دریابم
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
ZibaMatn.IR