مثل نوری که گذر می کند از پنجره ها می شوم محو تماشای تو از منظره ها به دعاهای سپیدار لب چشمه قسم به صدای عطش آلود شب زنجره ها، قدر یک لحظه دلم تاب ندارد بی تو دوره گردی شده ام همسفر شب پره ها نیستی، در دل مهتابی...
خانه ای که درآن مادرنفس بکشد هیچ گلدانی خشک نمی شود.
گیسو بیفشان بید نامجنون من! در باد بی گردهافشانی گلی پابند گلدان نیست