پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مثل نوری که گذر می کند از پنجره هامی شوم محو تماشای تو از منظره هابه دعاهای سپیدار لب چشمه قسمبه صدای عطش آلود شب زنجره ها،قدر یک لحظه دلم تاب ندارد بی تودوره گردی شده ام همسفر شب پره هانیستی، در دل مهتابی و آرامم بازسور و ساتی ست به پا بین غم و دلهره هامی دوم سمت هیاهوی نجیب گل سرخمی چکد بغض من از خستگی حنجره هایاد چشم تو مرا زنده نگه داشته استکهنه کی می شود آن ناب ترین خاطره هابر لب طاقچه ها جای تو گل کاشته ...
خانه ای که درآن مادرنفس بکشد هیچ گلدانی خشک نمی شود....
گیسو بیفشان بید نامجنون من! در بادبی گردهافشانی گلی پابند گلدان نیست...