شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
عشقیک سینه و هفتاد و دو سَر می خواهدبچه بازیست مگر عشق؟!جگر می خواهد......
نَماند از سرد مهریهای دوران، در جگر آهمدرختی را که سرما سوخت، دودش برنمیآید...
نهاده ام به جگر داغ عشق و میترسمجگر نمانَد و این داغ بر جگر ماند...
آتشت ریخت به روی جگر چند نفر؟ریخت با دیدن تو کُرک و پَرِ چند نفر؟...
ای در جگر شیعه شررهای غم توای ارث تو از مادر تو عمر کم توبا آنکه بوَد عرش به ظلِّ علم توخم شد کمر چرخ ز بار الم توشهادت امام عسگری (ع) تسلیت باد...
جز ناله به بازار تو دیگر چه فروشیماین است متاع جگر خسته دکانها...