عشق یک سینه و هفتاد و دو سَر می خواهد بچه بازیست مگر عشق؟! جگر می خواهد...
نَماند از سرد مهریهای دوران، در جگر آهم درختی را که سرما سوخت، دودش برنمیآید
نهاده ام به جگر داغ عشق و میترسم جگر نمانَد و این داغ بر جگر ماند
آتشت ریخت به روی جگر چند نفر؟ ریخت با دیدن تو کُرک و پَرِ چند نفر؟
ای در جگر شیعه شررهای غم تو ای ارث تو از مادر تو عمر کم تو با آنکه بوَد عرش به ظلِّ علم تو خم شد کمر چرخ ز بار الم تو شهادت امام عسگری (ع) تسلیت باد
جز ناله به بازار تو دیگر چه فروشیم این است متاع جگر خسته دکانها