سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
بایک تبسم شهر را برهم زدیبی اختیار می ترسم از...خندیدنتآخربیاید زلزله......
لحظه خندیدنت قند و شکر ریزی ز لبطعم شیرین لبت سوغاتی از قم می شود...
در دو چال گونه ات دنیای من جا میشودعاشق دنیای خویشم لحظه ی خندیدنت...
شوق من چندین برابر میشود با دیدنتوای من دیوانهامدیوانهی خندیدنت ......