موقع رفتن چشمانش را تقسیم کرد ؛ سیاهی اش به روزگارِ من رسید ، آرامشش به دیگری!
نخواستن بحث خودش را دارد نتوانستن هم ؛ و اما من درگیر کسی شده بودم که میتوانست ، اما نخواست که بتواند!!
لذت عاشقی را آدم و حوا بردند، نه رقیبی بود،نه گذشته ای،نه حسودی و نه بدخواهی... دو عاشق و یک جهان، دلم می خواهد حال خوبشان را...