متن چشمانش
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات چشمانش
درمقابلش نشست در سکوت کامل ومن نظاره گر بودم این صحنه را،
ازدومصرع چشمانش شاه بیتی سرود،
بدون کاغذ وقلم وحتی آوردن کلمه ای به زبان ...
ولی من به وضوح دوستت دارم را لمس کردم در تک بیت سُرائیده چشمانش !!!
از روز مَحشر نترسانید کسی را که سالهاست به هیچ صراطی مستقیم نیست حَمدش بوقت نماز.
جز ؛ رو به قبله او.
من کافرچشمانش شدم.
بهشت ارزانی شما !!!
برای وصالش ، جهنم را خریدارم .
فقط بگوئید چند...
چشمانش را دیدم و انگار
زیر پاهایم خالی شد
دقیقا شبیه کودکی که
در میان دریا ماسه های
زیر پایش نشست می کند
همینقدر کودکانه
علیرضانجاری(آرمان)
نه خودنویس به دست داشت و نه روان نویس لای انگشتان هنگام نوشتن!؟
نمیدانم؛ خودکار کم رنگی به کف داشت یا شاید هم مدادی رنگ پریده...
اما هرچه بود ،کاغذ نگاشته اش همیشه لکه جوهری داشت و هم آنهم بود علت ناخوانائیش...؟!
به گمانم مشکل از لیقه چشمانش بود...
مُرکب...
چشمانش، تمامِ آن چیزی بود که مرا به زندگی امیدوار میکرد.
با چشمهایش نیست چون تاب ستیزم
از شر چشمانش به آغوشش گریزم
گفتی در آغوشم فضولی هست موقوف
گفتم به روی جفت چشمانم عزیزم
علی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی
در پاکی نگاهش نماز خواندم
و
در خماری چشمانش جان ب اغوشش دادم
-المیرا پناهی درین کبود نویسنده
صفحه ی ۲۱
برای او که چشمانش بهار بود
پر از شکوفه های سرخ وحشی
در دشت سبز خیال
به وقت کوچ پرندگان مهاجر
برای اوکه لبخندش
تجسم رهایی در هجوم ثانیه های بی قرار
و تو
کوتاه ترین رویای من
گاهی بیا از پشت دیوار بلند رویا
بامن
در...
و من
در میان اندوه تلنبار شده ادمی
در جنگ هزار ساله اسمانیان
به وقت فروغ روشنی ماه
در وجود اندامی نحیف و ظریف
با دستانی باریک و کشیده چون شاخه های ترد صنوبر
چشمانی را یافتم
از فرط زیبایی توصیف در کلام نمیگنجید
پاهایم تاب قدم بر قدم انداختن...
چشمانش را آن دم صبح
که دیدم دلم برای نگاه های
دلبرانه اش رفت!
صحرگاه دعاکردم که خدایش
آن رانصیب من کند:)
نغمه اردشیری
گفت شعری بگو برای من
چشمانش غزل است
شعر می خواهد چکار ؟؟
بر همین منبر دستور خواهم داد
ساعت ها را جلو بکشید که وقت شرعی چشمانش زودتر فرا خواهد رسید
سایه ی سرت بر کدامین طرف خواهد ایستاد ؟ قبله زندگی ام را مشخص کن
با همین اشک ها وضو خواهم گرفت
رکعتی بر بوسه نگاهت خواهم گذاشت ...
رنگ و فرم چشمانش خیلی شبیه تو بود...
اما مانند تو عشقِ مرا در خودش نداشت :)
به قلم: کتایون آتاکیشی زاده
چشمانش آیینه ای از دل پاکش بود
صداقت را فریاد میزد
اگر که راه دلش
به راه زبانش نبود
و موهایش
امواج خلیج..
که متلاطم میساخت
دل جوان و عاشقم را
و میکشاند به هر طرف
گاهی به سمت سبزی و راستیِ مازندران
و گاهی به مسلک مهمان نوازی گرم...
چشمانش آبی نبود
که بگوییم آرامش دریا را دارد
سبز هم نبود
که طراوت جنگل را داشته باشد
به رنگ هم نبود
که به روح خسته ام جان بدهد
چشمانش مشکی بود...
دو تیله مشکی...
که انعکاس تصویر من و تمام خوشبختی ام را در آن می دیدم.. • ͡•...
وقتی چشم در چشمش شدم،
دست و پایم را گم کردم...
چشمانش در زیر آن نور درخشان آفتاب، عجیب می درخشید و رنگ خاصی داشت...
با نگاهش در آن هوای سرد پاییزی، حرارت داغ و آتشینی به وجودم پاشید...
تپش قلبم را بالا برد...
در زیر باران،
از درون داغ...