جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
و من نیایشی گرمدر نجوای شبانه ات می شومبا فانوسی از جنس بهارکه روشن می کندتمام تاریکیت را...
زن زنگمیزنه به شوهر خسیسش و میگه خودت زود برسون بچه نفت خورده ...خسیسه میگه: بگو بشاشه تو فانوس تا من خودمو برسونم...
نه ماه خوابیده / نه شاعر/بوف کنار فانوس...