و من نیایشی گرم در نجوای شبانه ات می شوم با فانوسی از جنس بهار که روشن می کند تمام تاریکیت را
زن زنگمیزنه به شوهر خسیسش و میگه خودت زود برسون بچه نفت خورده ... خسیسه میگه: بگو بشاشه تو فانوس تا من خودمو برسونم
نه ماه خوابیده / نه شاعر/بوف کنار فانوس