داغ ماتم هاست بر جانم بسی در دلم پیوسته می گرید کسی!
خیز و جامه نیلی کن روزگار ماتم شد دور عاشقان آمد نوبت محرم شد
داغ ماتم هاست بر جانم بسی در دلم آهسته می گرید کسی
نقره داغم کرده ماتم در همین اوج جوانی خسته از عالم و آدم، خسته از این زندگانی
چون ماهی مرداب پی راه خروجم ماتم که به هر حال دری هست ؟ دری نیست؟
ماتم فرهاد کوه بیستون را سرمه داد من چه بی شرمم که دارم ترزبانی می کنم