سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
ماه را لمس میکنم و به صورتم میپاشم سرمه ای ازچشم های سیاهت را برچشمهایم میکِشَم باگلوبندی از ستاره و پولکی برگوشهایم به خوابت سرزده می آیم سری به رویاهایت میزنم میگردم ومیگردم تاخودرا در آن ها ببینم؛ هرطرف را که می نگرم سراب است برمیگردم و در صفحه ی سپیدم ، با خودنویسی از جوهر مهتاب ؛ تاطلوع چشمهایت از تو می نویسم ومینویسم ومینویسم....📖 سپیده اسدی مهربان...
ماه را لمس میکنمو به صورتم میپاشمسرمه ای ازچشم های سیاهش را برچشمهایم میکِشَمباگلوبندی از ستاره و پولکی برگوشهایم به خوابت سرزده می آیمسری به رویاهایت میزنممیگردم ومیگردم تاخودرا در آن ها ببینم؛هرطرف را که می نگرم سراب است برمیگردم و در صفحه ی سپیدم ،با خودنویسی از جوهر مهتاب ؛تاطلوع چشمهایت از تو می نویسم ومینویسم ومینویسم....📖🖋 سپیده اسدی مهربان...
نهادم دل خویش به پای عشق جگر سوزکشیدم سرمه به چشمانم از این سیه روزیفیروزه سمیعی...
من شک ندارمکه زیر چشم های سرمه مالیده اشیا بهتر بگویم ، چشم های در سرمه غلتیده اشنگاهی غمگین و نگران نهفتهکه آرایشش نمیگذارد عمقش را بفهمیظاهرش را می بینی و میگویی:عجب چشم هایی!!!!...
سرمه می کشد خانهچشمان درشت شوق راو می آویزدگوشواره های شکوفه برفی اش راعطر تنت که در می زند...
مرا سرمه کنبه چشمهایتبگذار ببینمت نگاهت کنمبوسه بارانبنوشمت....!باور کن من عشق راهمان اندازه که تویی میخواهم...️...
تهمت سرمه به آن چشم سیه عین خطاستسرمه گردیست، که خیزد ز صف مژگانش...
ماتم فرهاد کوه بیستون را سرمه دادمن چه بی شرمم که دارم ترزبانی می کنم...