پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تو توالت پارک بودم...یه ساقی مواد اومد گفت: داداش چی میزنی یه ساعته اون تو؟گفتم: زورنمیدونم چرا از خنده مرد. الان مراسم شب هفتشیم...
نیمکت/بو می کشد/تنهایی را/پارک/خیس شده است...
خودم را به پارک آورده اممی خواهم روسری ام را در بیاورمتا آشوب بادخیالت را از لای موهایم بیرون بیاورد......