شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
گردنبند اللهشروه می خوانم برای عمر کوتاهی که هستشعله می گیرم به پای بغض همراهی که هست با سکوت بی سرانجام شب و یاد سحرنغمه می سارم به وقت گاه و بیگاهی که هست با شباهنگام سرد و خلوت ویرانه امقصه می گویم به گوش دلبر ماهی که هست ناز چشمان غزالی را کشیدم که نگو...پیش چشمان فریب آلود روباهی که هست گرچه تاراج زمستان شد بهار باورمبین انگشتان سرماخوده ام آهی که هست کاش می شد یک نفس در واژگانم زل زند در طلای عشق گردنبند ال...