پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گردنبند اللهشروه می خوانم برای عمر کوتاهی که هستشعله می گیرم به پای بغض همراهی که هست با سکوت بی سرانجام شب و یاد سحرنغمه می سارم به وقت گاه و بیگاهی که هست با شباهنگام سرد و خلوت ویرانه امقصه می گویم به گوش دلبر ماهی که هست ناز چشمان غزالی را کشیدم که نگو...پیش چشمان فریب آلود روباهی که هست گرچه تاراج زمستان شد بهار باورمبین انگشتان سرماخوده ام آهی که هست کاش می شد یک نفس در واژگانم زل زند در طلای عشق گردنبند ال...
تغییرات زیبایند زمانی که متوجه میشوی آرامش آن چیزی نبود که فکرش را میکردیآرامش ...واژه ای به درازای ابدیت و تنها ذات واحد الله آن را شرح میدهدآری ...آگاه باشید تنها با یاد الله دلها آرام میگیرند۱۴۰۳/۰۱/۱۹...
من و غم های طولانی ، شب و یلدای تنهایینشستم با خودم تنها ولی انگار که اینجاییگلم با خود چه ها کردی نمیدانی نمیدانینمیدانی خطا کردی نمیدانی که رسواییمن و شب های تنهایی سراسر هر دو را جنگمدر این دنیای بی مهری چرا ای دل تو شیداییزدم بوسه به دیوانش که حافظ گوید از حالمبگفت ای دل تو گمراهی بسوزان دل به راه آییبکردم زیر لب نجوا همه ذکر از تو یا اللهمرا پیدا کنم یا رب دل اکنون سوخت می آیی...
من و غم های طولانی ، شب و یلدای تنهایینشستم با خودم تنها ولی انگار که اینجاییزدم بوسه به دیوانش که حافظ گوید از حالمبگفت ای دل چه گمراهی بسوزان دل به راه آییبکردم زیر لب نجوا همه ذکر از تو یا اللهمرا پیدا کنم یا رب دل اکنون سوخت می آیی...
دل سپردم به خدا هر چه که او خواست، همان...
تو از چی دلخوری پرو نمیشه ریخت تو بالشای آجریدلت گرفته و تفنگ سرپری از چی دلخورینه گریه داری و نه میشه خنده رو کشید به صورتتگذشته هات هنوز نمیره تو کتت بغضه عادتتالله من سفید دنیام سیاه الله دل نمیشه سر به راهالله تنها تو انبار کاه هی میگشتم دنبال نخ سوزنای اشتباهالله جونم آلودست ببخش دائم بهم زدن رو دست ببخشالله من اصلا آدم بده لااقل تو مثل آدم مردنو یادم بدهمه گرفت دنیام گم شدی رفتی من صدات کردم وقتی میرفتیتو قضاوت کن اشتباه ه...
فتبارک گفتن الله بی حکمت نبودشدت زیبایی ات رب را به وجد آورده بود...
گردنتوبیارجلو می خوام بندازم گردنت تاهمیشه نگهدارت باشه...